عليعلي، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

کودک دوست داشتنی ما

11 ماهگی

سلام نفسم 11 ماهگیت مبارک جووووجه ! یه ماه دیگه یه سالت میشه !! باورت میشه ؟!! داری مرد میشیااا !! دوست دارم فسقلی من !  عاشقتم عروسکم !  تو مال منی ! مال خود خودم !!  فدای دست و پای کوچولوت !  فدای بوی تنت !  فدای یه دونه دندونت که خیلی با نمک و بامزه ات کرده !  فدای بعض کردنت که دلمو ریش میکنه !  فدای دددد گفتنت !  فدای اون نگاهت که شرارت ازش میباره ! فدای محبتت که وقتی الکی گریه میکنم میای کلی بوسم میکنی و از سر و کولم بالا میری!  فدای بوس کردنات ! فدای خنده های شیرینت ! فدای دست زدن و رقصیدنت ! فدای تک تک اعضای تنت ! ...
27 آذر 1391

تولد 22 سالگی مامانی

سلام پسرم .. مامانی امروز من کلی بزرگتر شدم !! به قول بابایی یه سال به مرگ نزدیک تر شدم ! البته مرگ که دست خداست ولی واقعا یه سال به پیری نزدیکتر شدم!! امروز شدم 22 ساله ! مامان جوونی داریا همبازی خوبی واسه هم میشیم ! امروز اولین سالیه که تو سالگرد تولدم حضور مستقل داری! پارسال این موقع یار تو دلی بودی و با مشت و لگدات تولدم رو تبریک می گفتی ! پارسال بابایی برام یه کیک کوچولو گرقت با یه شمع که آهنگ داشت و میچرخید! امسال ، مامانم و خاله هات و عمه هات ،اومدن خونه مون ؛ عمه کوثر یه کیک خوشکل و خوشمزه درست کرده بود، بابایی با کادوش حسابی غافلگیر و هیجان زده ام کرد ! البته قبلش همش میگفت برام کادو نگرفته و شرمنده و وقت نداشتم و از ای...
23 آذر 1391

جوجه ی شیطون!

سلام جوجه ي مامان  اين روزا هر چی جلوتر میریم به شیطنتت اضافه میشه ! اینقدر شیطون شدی که بعضی وقتا انگشت به دهن میمونم از این همه تغییر ظرف چند ماه ! به یه چشم به هم زدن از مبل میای بالا ! دیگه سوراخ سنبه ای تو خونه نمونده که تو کشفش نکرده باشی .. عاشق جاهای تنگ و باریکی !! اینقدر فرز و بلا شدی که خدا میدونه ! جاهایی میری که عقل جن هم بهش نمیرسه ، سینه خیز و یواش یواش از زیر عسلی و صندلی ها رد میشی ! ما یکی از مبل ها رو چسبوندیم به ویترین ، به پهلو میشی و آروم آروم از بینشون رد میشی !!! از زیر میز ال سی دی رد میشی و بین میز و مبل گیر میکنی !! فکر کنم خیلی خوب از پس سربازیت بر بیای !! صبح ها تا چشمت رو باز میکنی و از خواب بیدار...
16 آذر 1391

دندون خان قدم رنجه فرمودند!

    مروارید کوچولوی عزیزم   خوش اومدی به صدف این نینی مریضم !   هی منتظر گذاشتی مارو جونم    خداروشکر این دفعه                                      اومدی مهربونم !     بعد از چند روز تب شدید و بیقراری و بی اشتهایی و بی حالی بلاخره دندون خان قدم رنجه فرمودند و بسی ما را شاد و خرسند نمودند ! ساعت 11 و نیم -روز 5 آذر 91  ( روز عاشورا ) _ده ماه و نه روزگی_ توی ماشین بودیم ک...
6 آذر 1391
1